دلتنگی لحظه هامو به دست خاطره هام میدم وگم میشم میون دونه به دونه کلمات تو.وقتی که به نوشته هات خیره میشم،یه جورائی تو عاشقی ها شک میکنم،یه خورده به خودم وبه همه دقایق شک میکنم،حس میکنم توهنوز عاشقتری،حس میکنم که هنوز یه دخترازجنس کوزه به دستا باقی مونده که هرغروب به عشق معشوق،روونه رودخونه میشه،باتمام عشقش کوزه رو آب میکنه وبرمیگرده.حس میکنم هنوزهمون دخترک زنبیل به دست زنده است که هر صبح راهی صحرا میشه که گلای شقایق رو بچینه،دسته کنه واونو توسبد بزاره،وقتی به تو فکر میکنم،حس میکنم که هنوز میشه دلخوش بود به دخترک معصوم قصه ها که هرصبح به کبوترها سلام میداد .برای قناری ها دونه میپاشید،دخترکی که هرغروب ،کوچه رو آب پاشی میکرد،حیاطو جارو میزد وبوی خاک آب خورده رو به خونه یار می فرستاد،...وای خدای من...چه لذتی داره بوی خونه های کاهگلی که تو آب پاشیشون کنی،چه طعمی داره سیب های اون درختی که تو هر روز به اون آب بدی،چه رنگی داره گیلاسای باغی که تو هر روز به اونا سلام کنی،...
.
باتو حرف به حرف اسممو فراموش کردم،اونا رو به دست "صبا"ئی دادم که همه چیز بود،که همه چیزمه.به دست نسیمی دادم که هرروز نوازشم میکرد،نمیدونم به کدوم حرف اسم من دل بستی که این جوری لیلا شدی،به کدوم؟هرچه هست اسم من خاطره لحظه های تنهائی منه،اسم من هدیه ای به دستای مهربون توئه تا هر شب نوازش کنی اونو و به خواب قصه ها بفرستی...
.
نوشتی که باهرپیام من،پر میشدی ازعشق،بایه دنیا آرزو که ای کاش...ومن ای کاش تورو اینجوری ادامه میدم:
ای کاش هیچ وقت نیومده بودی
آره،کاش هیچ وقت نیومده بودم که بخواد رد خاطره های بودنم،اینجوری عذابت بده،که بخواد پریشونی چشماتو بیشترکنه،که بخواد ...آره،من خیلی بدم،خیلی.
.
تو تنها کسی بودی که غربت صدامو حس کردی،فهمیدی که من از دیار بی کسی ها اومدم،فهمیدی که جنس من اونی نیست که بشه به شونه هاش تکیه کرد،چرا که خودش تکیده است،تکیده تر از شاخه های بید مجنونی که باهجوم باد پائیزی،لخت و عریون شدن،تو تنها کسی بودی که عمق غم صدامو شنیدی و دونستی که من تنها تر از همه چلچله هام،تنهاتر از ققنوس پیری که سالها سوخته،اما هیچ کس به دادش نرسیده...آره تو خوب فهمیدی.خوب فهمیدی که من قصه اون مترسکی هستم که تو تنهائی خودش،همیشه آرزو میکنه که ای کاش گنجشکی بیاد و ازباغ اون دونه تمشکی رو بدزده،اما همه گنجشکا از اون میترسن....
آره،من فصه اون پیرمردیم که هرروز از صحرا برمیگرده،خسته و تنها به درخت پیر حیاط تکیه میده و به آرزوهای جوجه کبوتری گوش میده که دنبال یه جفت برا خودش....
.
آره،تو نمیای بازی،منم بازی نمیکنم،چراکه میدونم هیچ وقت همبازی خوبی برا تو نیستم،برا اینکه هیچ وقت نمیتونم باموج گیسوات برقصم و با ناز چشات بخندم،واسه اینکه دستای من قد آغوش تو نیستن و نمیتونن تورو تو بغل بگیرن
آره،من بازی باتو بازی نمیکنم،چراکه تو از یه جنسی و من از یه جنس دیگه ،توخوب و پاک ومقدسی ومن از...
اره،من بازی رو خوب بلد نبودم و تو جرزدنمو بزار به حساب بچه گیام...
.
نه،تواشتباه میکنی،همه اون چیزی رو که حس کردی،عین حقیقته،بیشتراز اون چیزی که حس کردی،دوستت دارم،بیشتراز اونی که ادعا کردم عاشقتم،اگه هم دیدی که رفتم فقط واسه این بود که نمیخوام اون چیزی که از بودن من تو خیال تو نقش بسته،بشکنه،میخوام هر وقت که بیادم می افتین(البته اگه بیفتین)با خاطره نوشته هام،فقط خوبی های منو ببینین...
.
آره،من شاگرد خوبی نبودم،هیچ وقت شاگرد خوبی نبودم،واسه همینه که همیشه یه بازنده ام،واسه همینه که همیشه....
.
.نمیدونم چی بگم،فقط همینو بدونین،همه چیز اون چیزی که شما فکر میکنین نیست.
.
دوستت دارم
م
م
م
م
م
م
م
م
م
م
م
م
م
م
م
م
م