صبحی که نرسید
در آنسوی دریا زاده شده بودی
دور بودی
مثل تمام آرزوها،
و ریل ها
در مه زنگ زده بودند،
هیچ قطاری حاضر نبود
مرا به تو برساند،
من به تو نرسیدم،
من به حرفی تازه از عشق نرسیدم
و در ادامه خوابهای من
هرگز خورشیدی طلوع نکرد
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۷/۳۰ ساعت توسط Saba
|